اگر دنیا اینطور باشد که انسان ها در طول دورهی زندگی شان به طور عادلانه از فرصت های مختلف برخوردا نمیشوند که البته فکر میکنم اینطور است، آنوقت هیچ چیزی عادلانه نیست.
اخیرا خیلی کم از خانه بیرون میروم، و هربار که بیرون میروم دیدن آن حجم از فقر من را متعجب میکند. نه اینکه بگویم خیلی آدمی هستم که دلسوز و انساندوست هستم، اما واقعا دو سوال برایم حل نمیشود. یک اینکه چرا باید انقدر فرصت ها ناعادلانه بین انسان ها توزیع شود؟ و دوم آنکه چگونه ما انسان ها انقدر به دیدن فقر عادت کرده ایم؟ و یک سوال دیگر هم وجود دارد. میشود راه حلی پیدا کرد؟؟؟
دیدن فقر، دیدن اینکه انسان ها انقدر از انسانیت و حقیقت فاصله گرفتهاند، و دیدن اینکه این جزئی از زندگی خودم هم هست. اینها واقعا من را آزار میدهند.
قبلا یک سری توضیحات و تفاسیر داشتم که دنیا عادلانه است. اما الآن شک دارم که آن تفاسیر واقعا درست باشند. انگار آدم میخواهد با این توجیح ها خودش را آرام کند.
آیا واقعا نظریات داروین درمورد ما هم صدق میکند؟ انتخاب طبیعی از میان انسان ها هم انتخاب میکند؟ (از لحاظ توزیع فرصت!)
احتمال افتادن ۴ گونه اتفاق در آینده وجود دارد. در اصل ۳ نوع. نوع چهارم را برای اتفاقی گذاشتم که از ۳ حالت مذکور خارج باشد.
هرکدام از این ۴ اتفاق بیفتند سورپرایز خواهم شد. هر ۴ بدی ها و خوبی هایشان را دارند. قبلا اتفاق یک راه ترجیح میدادم. هنوز هم شاید ته دلم همان را میخواهم. اما این یک خواستهی جزمی نیست. اگر نشود دلم نمیشکند. من میخواهم نگذارم که دیگر دلم بشکند.
من در هیچ اتفاقی سهیم نیستم. منتظرم که جبر برایم تصمیم بگیرد. تصمیم بگیرد که بعد از اینچطور خواهد شد و زندگیام به چه سمتی پیش برود. نوع برخورد من با هر چهار اتفاق میتوان گفت یکسان است. فقط یک راه جلوی من است که این راه میتواند براساس رخدادی که پیش میآید به مقاصد کاملا متفاوت منتهی شود.
هیچ چیزی تحت کنترل من نیست جز خودم. قبلا دلم میخواست همه چیز را تحت کنترل داشته باشم و کنترل خودم را نداشتم. الان دارم سعی میکنم خودم را مدیریت کنم. فکر میکنم درستش هم همین است. محیط بیرونی را نمیتوان و نباید کنترل کرد وگرنه آدم زندانی میشود.
زندگی خیلی عجیب است. گاهی فکر میکنم که همه چیز از قبل تعیین شده!
آب خیلی داغ بود. باید داغ میبود. نمیدانم چرا دلم میخواست آب خیلی داغ باشد. مثل وقت هایی که آب یخ را باز میکنم و یکهو میپرم زیر دوش و خیلی کیف میکنم. داشتم گریه میکردم. رو به آینه کردم:
Look at you, you beautiful grown up girl!
Youre a smart, talented, hardworking, perfect girl.
You can reach any goal you have inside of your head, just try and dont give up, and if you didnt reach your targets. just continue. the point is doing your best and making yourself feel well.
معمولا وقتی میخواهم با خودم حرف بزنم انگلیسی حرف میزنم. شاید چون خجالت میکشم فارسی به خودم امید بدهم. وقتی انگلیسی حرف میزنم میتوانم روراست تر باشم.
برای خودم آب سه عدد پرتقال قرمز را گرفتم و حین دیدن آفیس از طعم ترش و شیرینش لذت بردم.
میم گاف یک ویدیو از عکس هایم درست کرده بود. وقتی دیدمش مثل ابر پاییز شد چشم هایم. باریدم. دیدم که از چشم او چطور آدمی هستم انگار. دیدم انگار واقعنی عاشق من است. بعد از این همه سال ویدیو درست کردن فکر کنم خیلی حرکت مهمی است. آرزو کردم هیچوقت از هم جدا نشویم. دیگر کسی پیدا نمیشود که انقدر بتواند من را بلد شود و حتی بدی هایم را دوست داشته باشد.
درباره این سایت